حمید غلامی
#اجتماعی_سیاسی #دهه_۱۳۶۰ #تکریت_عراق #آزاده #نقل_مستقیم«حسن گالیله! خمینی فوت کرده است!»
لینک فایل در کستباکس: کستباکس
لینک فایل در شنوتو: شنوتو
گردآوری شده و منتشر شده توسط گروه گفت سلام امروز ۹/۳/۱۴۲ بسم الله الرحمن الرحیم اینجانب حمید غلامی. آزاده و جانباز ۲۵ درصد که به مدت یک سال در جبهه جنگ حضور داشتم و در مورخه ۲۱/۴ ۱۳۶۷ در منطقه جنگی دهلران خط شرحانی در عملیات تک دشمن به اسارت نیروهای عراقی درآمد و بعد از طی مدت سه روز که در شهرهای مختلف عراق ما را میگرداندند و در طول مسیر مردم در کنار خیابان با پرتاب سنگ و اشیای دیگر از ما استقبال میکردند و سربازها هم با قنداق اصلی به سر و کله ما. بالاخره روز سوم ما وارد اردوگاه ۱۲ تکریت که در تاریخ ۲۸/۱/۶۷ با ورود ۶۰۰ اسیر تاسیس شده تاسیس شده بود وارد شدیم این اردوگاه در استان صلاح الدین و شهر تکریت که پادگانهای نظامی زیادی در آن واقع شده بود و منطقه کاملا نظامی بود این اردوگاه دومین اردوگاه مفقودین محسوب میشد و بزرگترین اردوگاه اسرای مفقودین بود که حدود ۴۰۰۰ اسیر در آن حضور داشت این ۴۰۰۰ اسیر. تا پیش از زمان تبادل اسرا مورد بازدید کمیته صلیب سرخ قرار نگرفته بودند فرمانده این اردوگاه یک سرهنگ ضیا بود دو ستوان عدنان و نقیب جمال کریم یاسین بود که فردی خشن و بد اخلاق بود اکنون که در آستانه سالگرد ارتحال ملکوتی امام خمینی قرار داریم خاطرهای از آن اتفاقات که در آن اردوگاه انجام گرفته بود بیان مینماید یک روز سربازان عراقی آمدند و گفتند امروز تولد صدام هست و باید همه اسرا به رقص و پاکوبی مشغول شوند. اسرا هم به صورت تمسخر یک بند شعر سرودند و در آخر آنم همه میگفتند تولد میمون مبارک در بین اسرا یکی از رزمندهها که از بچههای رفسنجان بود و حدود ۱۹ سال سن داشت ساکت نشسته بود ستوان عراقی آمد و گفت تو چرا ساکت نشستی و به رقص و پاکوبی مشغول نمیشویم اسم این برادر حسن اصغری نژاد بود که بعدها در اردوگاه به حسن گالیله معروف شد آن زمانی که این اتفاق افتاد زمستان. به هوا بسیار سرد بود فردا صبح هنگام گرفتن آمار حسن را آوردند و یک حوض در محوطه اردوگاه بود که آب آن هم کمی یخ زده بود فرمانده اردوگاه که همان نقیب جمال خشن بود آمد و گفت یا باید شعر بخونه به رقص پاکوبی مشغول بشوی یا اینکه الان تو را میندازم داخل حوض حسن هم بدون هیچ ترسی بسم الله گفت و وارد آن حوزه رفت بعد از چند لحظه اون را آوردن بیرون و گفتن. ما برحقیم و شما باطل شما شروع کننده جنگ بودید و از هم گفت یک زمان گالیله گفت خورشید نمیچرخد زمین است که میچرخد خیلی از مردمان آن زمان آلوده را تکفیر کردند و الان هم شما نمیدانید امام خمینی حق است و چه میگوید در آینده متوجه میشوید نگهبانها همگی شروع کردند به تنبیه ایشان که چرا جواب فرمانده ما را دادید آنقدر ایشان را زدند که تمام اسرا فکر کردند ایشان شهید شده به مدت چندین ماه در سلول انفرادی قرار دادند. و بعد از مدتی ایشان دوباره به آسایشگاه در بین دیگر اسرا قرار گرفت هرگاه هر از گاهی که در اتفاقاتی در اردوگاه میافتاد و اسرا را شکنجه میکردند اولین نفری که میزدن میگفتن حسن گالیله باید بیاید تا اینکه یک روز یک افسر عراقی آمد و گفت حسن گالیله خمینی فوت کرده است حسن هم یک آیه از قرآن سوره آیه ۴۹ سوره حجرات را خواند و فرمود هرگاه فاسقی برای شما خبری آورد در آن تحقیق کنید. که شاید دروغ باشد نگهبان فردا با یک روزنامه به نام ال جمهوریه وارد آسایشگاه شد که خبر فوت امام تیتر این روزنامه بود و حسن را آورد بیرون تا توان داشتند حسن را زدند بعدها که قطعنامه قبول شد یک روز همان فرمانده اردوگاه نقیب جمال آمد حسن را صدا کرد و دستش را روی شانه حسن گذاشت و گفت هازا رجل من اگر یک گرد مثل این حسن داشتم تمام ایران را میگرفتم و این بود نتیجه مقاومت این برادر علاوه بر اینکه عزیز بود. نزد دشمن هم عزیز و بزرگ شد اکنون این برادر طلبه است و در قم زندگی میکند اردوگاهی که در عراق قرار داشتند تمام اردوگاه از لحاظ وضعیت امکاناتی و خدمات با کاملا زیر صفر قرار داشت مخصوصاً اردوگاهی که ما داخلش بودیم چون اردوگاه مفقودین بود هیچ گونه خدماتی نداشت مثلاً یکی از تیغ صورت تراشی به ما میدادن برای ۲۴ نفر اون نفر آخری که نوبتش میشد واقعا دیگه باید با زجر و سختی تحمل میکرد که صورتش را اصلاح کند. و دیگر مواردی که از لحاظ بهداشتی بود نبود توالت داخل آسایشگاهها بود که مجبور بودن رزمندهها ساعتها شاید بیش از ۵ ساعت ۶ ساعت در صف بشینن که توالتهایی که بیرون از آسایشگاه بود نوبت توالتشون بشه در بحث غذا و اینم که یک بیل غذا را داخل یک ظرفهایی که به نام شبیه یک استانبولی بود میریختن برای ۱۵ نفر یا مثلا یک لیوان چایی میدادن به پنج نفر که این لیوان چایی را هر کی باید هر یه قلفی مینوشید میداد نفر بعدی. از لحاظ بهداشتی هم روزانه چهار نفر الی ۵ نفر از اسرا که مریض بودن به درمانگاه انتقال میدادند حالا اگر در آسایشگاهی ۵۰ نفر هم که مریض میشدند بیشتر از اون پنج نفر نبود معمولاً هم مسئولین آسایشگاه میومدن اون پنج نفری که از همه بدحالتر بودن به درمانگاه انتقال میدادند دکتر درمانگاه دکترای ایرانی بودند در کنار این پنج نفری که طبابت میکردن به صورت قاچاق مقداری دارو هم میفرستادن که در داخل راستش کار دیگران استفاده کنند در اردوگاه. روزانه یک و نیم نون به صورت صمون که به ارائه خودشون به ما میدادن یا اینکه مثلاً اگر روزایی که غذا مرغ بود یک رون مرغ را به ۱۵ نفر میدادند بعد بچههای رونو موقع تقسیم کردن تقسیم میکردن هر کی یه تکیه میدادن بعضی از بچهها چون گرسنه بودن سیر نمیشدن استخوانهای مرغا رو هم یواش یواش زیر دندان شان بازی میدادن و میخوردن. یک روزی یکی از نگهبانا پشت پنجره بود و یک گربه اونجا بود اومد گفت استخوان رو بندازیم برای گربه همه بچهها گفتن که سیدی استخوان ماکو گفت یعنی چه مگه میشه مرغ استخوان نداشته باشه اتمام مصاحبه روانی با آقای حمید غلامی.
میهمان ما
علیرضا نقدی
کمدیناین یک واقعیت ثابت است که خواننده با آن پرت می شود چیدمان