منصور حسنانی
#اجتماعی_فرهنگی #دهه_۱۳۶۰ #ورامین #معلم #نقل_مستقیم«شیر آبش کو؟ آقا جان! اینجا آب ندارد!»
لینک فایل در کستباکس: کستباکس
لینک فایل در شنوتو: شنوتو
گردآوری شده و منتشر شده توسط گروه گفت به نام خدا امروز جمعه ۱۳ مرداد ۱۴۰۲ من خاطره گیرنده سید علی مظنانی خاطره را از خاطره دهنده آقای منصور استانی در مسیر جاده برگشت به تهران ضبط میکنم بسم الله الرحمن الرحیم اینجانبول استانی فرزند نصرالله در. سال ۱۳۶۱ فارغ التحصیل مرکز تربیت معلم بودیم بعد از اینکه مدرکمون از تربیت معلم شهید رجایی سمنان گرفتیم و جزو سهمیه استان تهران بودیم البته با مکافات و گرفتاریهای خاص خودش اون بماند بعد اومدیم استان تهران تهران به ما چون گفتن که میخوای کجا باشی سه تا منطقه رو زدیم و رامین پاکدشت بعد میدان خراسان از این سه تایی که زدیم گفتن به کجا نزدیکتره گفتیم خب به. پاکدشت منزل باشه بهتره چون مسیرمون اون موقع مجرد بودیما گرمسار میخواستیم تردد کنیم گفتیم خب بهتره که اون موقع ما رو انداختن برای ورامین ما رفتیم ورامین و بعد اولین سالمون بود سال ۶۳ ۱/۷/۶۳ اومدیم ابلاغ بگیریم بریم برای تدریس خب مرکز تربیت معلمان به ما غذا درست کردن و پخت و پز و ظرف شستن و همه کارا رو به ما یاد داده بودن با توجه به اینکه خودم همه جور غذا بلد بودم درست کنم از پس خودم بر میامدم گفتم زمانی که شما رفتید تو روستاها و کور دهاتها لااقل بتونیم نفس خودتون بر بیاید. ما رفتیم اولین جایی که ابلاغ بگیریم خب اولین بارم بود صفر کیلومتر بودیم به عبارتی برشم نداشتیم پارتی بازی هم نمیتونستیم بکنیم رفتیم یه جا به ما ابلاغ دادن به نام اکبرآباد و سوخته آقای کاشانی نامی بود گفتیم آقای کاشانی گفت چیه گفتم اسمش روشه میگن اکبرآباد سوخته کجاست چند تا معلم داره چه جوریه همینه که هست باید بریم چشم ابلاغ گرفتیم و ساعت ۱۰ بود دیگه گفت امروز نمیخوای بری نمیرسی برو فردا برو آقای شیبانی نامی اونجا هست هم مدیر هم معلم. خدمتگزار همه کاره است گفتم بسم الله الرحمن الرحیم ما قراره بریم اونجا خدمتگزار باشیم یه معلم باشیم با توپ پر گفت همینی که هست میخوای بخوان نمیخواهیم دادگاه اداری ما هم که خب از ترسمون بود درس خونده بودیم این همه زحمت کشیده بودیم ۵ سال خدمت داده بودیم ترس داشتیم ما رو نندازن بیرون فلان بهمدان مثل بچهها آدم چشم گفتیم و فردا صبحش اومدیم رفتیم اکبر سوخته کجاست اومدیم پلیس راه شریف آباد از شریف آباد ۱۰ کیلومتر اومدیم جلیل آباد به سمت جنوب به سمت شمالش سمت جنوبش تو کویر توی کویر آفرین. بعد اومدیم و جلیل آباد جدید سوخته کجاست یه نگاهی به ما کردن اون تقریبا اول جلیل آباد شهرو اونجا بود ولی شهر نبود بیشتر به روستا شریف بود گفت با چی میخوای بری گفتم یه کیف داریم و خودمون دوتا پا دیگه خب اینجا ماشین نیست که حاج آقا خودت باید بری گفتم مگه چند کیلومتر رفت گفت ۱۰ کیلومتر گفتم ۱۰ کیلومتر تو جاده خاکی باید بریم یه موقع خری موتور نیسان چیزی بهت برخورد سوار میشیم میره باشه بالاخره گفتیم خدایا به امید از میریم دیگه حالا پرسان پرسان. خاله پارسا سوار موتور بشه و پیاده شو من مسیرم اینور اونوره بالاخره بعد از یک ساعت و نیم رسیدیم به اکبرآباد سوخته رفتیم سوخته و بعد گفتیم معلم قبلیش کجاست گفت نیومده حاج آقا حالا بشین بابا جان بیا یه ساعت دیگه میام با یکی دوتا از این ریش سفیدا و پیرمردا رفتیم گفتیم مدرسه از کجاست حاج آقا البته سال ۱۳۶۳ هیچی ما را از این پیرمردا برداشتن بردن مدرسه رو نشون دادن گفتن دیوار نداره گفت نه همینم زورکی ساختن حاج آقا دیوارش چیه خب چند کلاس بود اونجا حالا. شیر آبش کو آب نداره که آب پس باید چیکار کنیم دستشویی توالتی ظریف یه دونه چشم اونجا هست با قناته میریم اونجا آب میاریم بریم سر چشمه رو ببینیم چشمه از اینجا دو کیلومتر فاصله داره از اونجا باید آب بیاریم برای دستشویی و دست شستن و ظرف شستن و. ۵ تا کلاس داره گفتم پنج تا کلاس داره گفت آره گفتن چی گفتم چند تا معلم بوده پارسال گفت خودتی و دوتا گوشات بابا خندیدیم و گفتم خودمو دوتا گوشیم گفت آره دیگه گفتم پنج کلاس درس بدم گفت آره دیگه گفتم چند تا دانش آموز گفت همشون ده نفر میشن گفتم پایه اول تا پنجم گفت آره یه نفری صبح تا شب بیکاریم مجردی دیگه کاری نداره تو هوا غروب کنه بالاخره. یه ساعت بعدش یه آقای شیبانی نامی اومد بچه ورامین بود از روستای شترخوار تقریبا سه چهار پنج کیلومتری اونجا روستای شترخوار از روستای شترخوار میآمد آره بعد حال شما خوبه بله اینجا مدرسه گفتن همینه گفتم خب شما یه موتور داری بچه اینجایی اینجا میتونی درس بدی زبان اینجا رو میتونی بفهمی باهاشون کار کرده اینا همه. مهاجرن تبعیدیهای زمان شاه هستند کاری نداره درصد میرفتم چه جوری درس میدادی ۵ تا بیامرزه درس صبحانه میخوردیم میرفتیم دیگه هم نمیام چند ساله اینجا بودی سه سال اینجا با این شرایطو دیگه نمیگی گفت نه به دردم نمیخوره میخوام برم شترخوار بچه اونجا درس بدم یک کلاس است اینجا هم مدیر هم خدمتگزاری هم دستشویی پاککن و توالت و پنج تا کلاس اینجا اگه باشی باید تا شب باشی درس. ۱۲ ظهر و ۱۲ ظهر رفتیم گرمسار با سرویس و فردا صبح اومدیم اداره فردا صبح اومدیم اداره کنیم که شوهر دختر خالهای داشتیم به نام آقای سالار سالاری یا سالار فکر کنم رفتیم پیش او گفتیم علی آقا گفت چیه گفتم یه جای انداخته برو سوخته هنوز ما نرفتیم سوختیم ما که نمیتونیم ۵ تا پایه درس بدیم مدیرم باشیم هفتهای یه دفعه هم باید لخت بزنیم تو این گل و شل اونجا بلند شیم بیایم اینجا این. یه دو کیلومتر سه کیلومتر ۵ کیلومتر بالاتر اقلاً جلیل آبادی روستای شترخواری آب داره برق داره باشه ببینیم چه کار میکنیم برات عرض کنیم که این فامیل ما اومد بره یه کاری کنه هی گفت صبر کن صبر کن و بعد آخرین بار رفتیم به اون آقای فامیلیشو فراموش کردم که ابلاغ میداد اول چیز گفتم آقا ما اینجا نمیتونیم درس بدیم توانمون نیست نه وسیله داریم. اینجا جای زندگی کردن برای ما نیست از خود همون اهالی خودشون بزار بهتر میتونن تدریس کنن حالا یه جا آب باشه برق باشه هر فیلمی ما انقدی وقتم که دنبال آب و برق بدویم بریم دستشوییشم از این سنتیاست هیچی گفت نه میخواید برید میخواید نرید تو قسمت اتاق آموزش ابتدایی گرفتیم نشستیم و گفتیم که نه ما نمیتونیم بریم یه جای دیگه یه دو سه روزی اومدیم تو اداره نشستیم و بعد آخری در اومد گفت که اگر نرید امروز نامهتونو میزنیم برای کجا دادگاه اداری تهران ما رفتیم به این فامیلون گفتیم بابا. ما هم که دیگه گفتیم خدایا نه پزی داریم نه قمپزی داریم مشکل تدریسم نداریم ولی اینجایی که این میگه مال توانمون نبود راستش در همین گیر و دارا که نشسته بودیم دیدیم یکی از بچههای ورامین اومد اینجا پشت میز به فلانی گفت که چرا فلان اینا ابلاغ دادی برای فلان جا تازه امسال اومده فامیل ما رو فرستادی نمیدونم فلان جک تو هم مسلمونی خیلی همچین کاری کردی گفت گفت همینی که هست این بنده خدا که اومده بود اونجا فامیل آدم چهارشونه ورامینی کسی. طبقه دوم ما نشسته بودیم پنجره رو به این بنده خدایی که معاون آموزش ابتدایی بود باز بود این همینجوری یقشو گرفت محکم از پنجره پرتش کرد انداخت بیرون ته دست و پا و دل و روده و کمر و همه درب و داغون شد. والا ما خوشحال نشدیم از اینکه پرتش کرد انداختیم پایین بنده خدا ولی زور میگفت چند درصدی خوشحال شدیم ته دلم گفتیم خب بالاخره این رفت یکی دیگه میاد به ما ابلاغی میده به فلان یه پنج شش روز فلان آموزش ابتدایی تعطیل شد و این رفت تا بخوابه و بلند شه بیاد ۶ ماه طول کشید تا بیاد اونو دادگاهی کنن اینو ردیفش کنن هیچی بالاخره نفر بعدی ما این بوده فامیل ما اومده گفته ۵ کیلومتر بفرستیم بالاتر روستای اصفهان هست روستای شترم هست ما میایم اونجا درس میدیم حرفی نداریم آب داره برق داره اونجا هم تازه. پایه هست هم باید یکی مدیر باشه یه پایه درس بده بعد به اضافه اینکه دو تا معلم دیگه هم داری اول و سوم دوم و چهارم مدیر مدرسه کلاس پنجم به اضافه کارهای اداری گفتم خب این چیزتر بود هیچی بعد از این محصول آموزش اینجا بچهها اینجا هستن که باید برن منطقیتره که بالاخره ابلاغ ما رو داد برای روستای حصر رفتیم روستای حصار تقریباً از جلیل آباد زیر پادگان جدید ۵ کیلومتر فاصله روز اولم پیشانی ما رو زدن به عنوان مدیر مدرسه گفته بابا ما هنوز. مدیر مدرسه گفت نه تو باید بشینی مدیر کردن مدیر مدرسه به اضافه یک کلاس دو تا همکار دیگه هم به ما دادن ما حدوداً به مدت ۷ سال در روستای حصار تدریس کرده به عنوان هم مدیر بودیم هم با معلما دوتا معلم دیگه داشتن خوب درس میدادیم به هیشکی هم نمره نمیدادیم بعد عرض کنم که با خود اهالی اخ شده بودیم خیلی با ما خوب بودن در عین حال خیلی خوب بودن رفیق بودن خونشون مال دعوت میکردن یه جورایی هم ارادت داشتن کسانی که مجردن. مجموع ما ۷ سال اونجا بودیم دیوار دور مدرسهشونو براشون دیوار چینی کردیم تو مدرسه آب اومده بود دستشوییشونو آب کشیدیم کاراشو انجام دادیم ولی خب کلاً خیلی روستای خوبی بود اهالی خوش مشربی بودن خانه اونجام آقای علی مختار بود اون موقع جزو شوراها بودن از این دفتر اومدن اونجا بالاخره یه موقع برنج روغن یه چیزی به ما میدادن اونجا ما میموندیم حالا میشه توی خاطره بعدی فعلاً خاطره اولتون همین بود آره. گرفتن ابلاغ سال ۶۳ خاطره بسیار بدی بود برای ما اون قضیهای که اتفاق افتاد. بعدم که ابلاغه گرفتیم الحمدالله برای ابلاغ گرفتن خوب بد نشد خوب بود دیگه رفتیم تدریس کردیم اونجا بودیم امروز جمعه ۱۳ مرداد ۱۴۰۲ من خاطره گیرنده سید علیم اصلانی خاطره رو از خاطره دنده آقای منصور استانی در مسیر جاده پاکدشت به تهران ضبط.
میهمان ما
علیرضا نقدی
کمدیناین یک واقعیت ثابت است که خواننده با آن پرت می شود چیدمان