در حال آماده‌سازی تجربه شما...

محمدرضا گل‌پرده‌سری
میزبان
میزبان ما
دسته
#اجتماعی، #دهه_1350
قسمت
قسمت اول
مدت زمان
04:04 دقیقه
تاریخ
1403/08/12

محمدرضا گل‌پرده‌سری

#اجتماعی_سیاسی #دهه_۱۳۶۰ #خرمشهر #سرباز_سپاه #نقل_مستقیم #عملیات_بیت‌المقدس
«یه باند پرت کرد، گفت من نمیتونم ببندم، خودت ببند!»

لینک فایل در کست‌باکس: کست‌باکس
لینک فایل در شنوتو: شنوتو

ادامه متن

نام خدا من مبینا گلپردسری خاطره گیرنده در خدمت آقای محمدرضا گلپرده سریع خاطره دهنده هستم امروز ۱۴ ۱۰ ۱۴۰۲ به این خاطره در منزل مسکونی آقای گلپردسری ضبط میشه بسم الله الرحمن الرحیم اینجانب محمدرضا گلپردسری از جانبازان ۸ سال دفاع مقدس که بنا به درخواست خانم مبینا گلپرده سریع خاطره را از دوران جنگ عنوان می‌کنند در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱. عملیات بیت المقدس مرحله اول با هدف آزادسازی محور اهواز خرمشهر دشت آزادگان عملیات شروع شد در ساعت ۱۲:۳۰ دقیقه شب فرمانده این عملیات تیمسار صیاد شیرازی بودند و زمانی که عملیات شروع شد به ما گفتند که آقا جون تا جایی که امکان داره سر و صدا نکنید تیراندازی نکنید موقعی که از خاکریز خارج شدید که به دشمن نزدیک شدید بعداً به حساب عملیاتتونو. به صورت هجومی انجام بدید از خاکریزی که ما می‌خواستیم خارج بشیم یک خاکریز دیگه جلوی ما بود ۲۰۰ متر به حساب جلوتر از ما بود که این خاکریز در حقیقت بلااستفاده افتاده بود ما از خاکریز به دستور فرماندمون خارج شدیم در راس ساعت عملیات و وارد خاکریز دوم هم رد کردیم وارد دشت که شدیم خب اون منطقه خرمشهر با توجه به موقعیت جغرافیاییش یه سطح صاف و همواری داره یعنی جایی از خاک نیست که در میومدیم جایی برای جان پناه یا سنگر گرفتن دیگه نبود مثل کف دست صاف بود. از خاکریز دومم که رد شدیم وارد دشت شدیم ظاهرا عراق یه حسایی رو کرده بود در رابطه با حمله به حساب دلهره‌ای در این رابطه پیدا کرده بود حالا چه جوری و از چه طریق اونو نمی‌دونم لذا به خاطر اینکه مطمئن بشه از وجود نیروهای به حساب ایرانی ابتدا چند تا خمپاره منور زد و خوب این منور وقتی در شب میزنه مثل روز روشن میشه منطقه و یه سری از رزمنده‌ها. سریع زمین گیر می‌شدند یه سری تا میومدن بخوابن به حساب زمان می‌برد به هر جهت یه نان نظمی در اینجا به وجود اومد که با زدن خمپاره منور و در حقیقت رویت نیروهای ایرانی عراق مطمئن شد که حمله دارن می‌کنند لذا بلافاصله تیراندازاش و به حساب اون مسلسل چیاش از زمین بستن به رگبار و نیروها رو زمین گیر کردند و از آسمانم. از طریق خمپاره‌های زمانی در حقیقت شروع به پرتاب خون پاره کردن خون پاره زمانی حالت انفجارش فرق می‌کنه خون پاره‌های معمولی در حقیقت میاد یه سوتی می‌کشه و به زمین می‌خوره منفجر میشه و به صورت هفتی ترکشاش در حقیقت به رزمنده‌ها اصابت می‌کنه یعنی شما وقتی سوت اون خمپاره شدی در حقیقت از در دست بودن. ترکش‌ها در امان می‌مانی ولی خمپاره زمانی درست برعکس اینه موقعی که از قبضه شلیک میشه بالای سر به حساب نیروهای دشمن برسه توی هوا منفجر میشه و به صورت هشتی اصطلاحا میگن به صورت هشتی میاد پایین یعنی اگر شما درازکش باشی بیشتر در معرض اصابت ترکش قرار می‌گیری یعنی ما رو در یک حالت قرار داد اگر بلند میشدیم تیر میخوردیم و اگر دراز می‌کشیدیم ترکش میخوردیم یعنی در حقیقت. دشمن بعثی آنچنان آتشش رو سنگین کرد از زمین بست به رگبار که نفرات دراز بکشند تیر نخورند از بالا خمپاره زمانی منفجر می‌شد به سر نیروهای خودی و ترکشاش به صورت هشتی میومد و بیشتر بچه‌ها بر اثر اصابت ترکش اونایی که خوابیده بودن و اونهایی که در حال حرکت بودند بر اثر تیر مجروح شدند تقریبا ساعت ۱۲ و نیم یک بود که ما بر اثر اون آتش تهیه که دشمن می‌ریخت. روسر نیروها زمین گیر شدیم و اکثر افرادی که در اطراف من بودن رزمنده‌ها هر کسی به نوعی حالا یا به اصابت ترکش یا به اصابت تیر مجروح شده بود من ساعت تقریبا یک و نیم بود که اول یه ترکش خورد به کتف چپم که به حدی این درد داشت از درد به خودم پیچیدم اومدم داد کنم اون بغل دستی من یه رزمنده‌ای بود. به من گفتش که سعی کن خودداری کنی داد نکنی ما به سنگرهای دشمن نزدیکیم صدای ما را کاملا میشنود خودداری کن ما از زور درد پامونو پای راستو جمع کردم گذاشتم روی پای چپم که در همین هنگام یه ترکش خورد به مچ پای من و مچ پای من رو در حقیقت مورد اصابت قرار داد و خونریزی شدید در همین موقع یه ترکش توی کمرم خورد و چندین ترکش به کتف و زیر بغلم خورد در همین هنگام. تیرهایی که عراق استفاده می‌کرد در جنگ از تیرهای رسام استفاده می‌کرد و تیرهای رسام ماده فسفری در پشتش هست که در شب که حرکت می‌کند از طرف دشمن شلیک می‌شه مثل لامپ شب خواب قابل رویته لذا ما همونطور که خوابیده بودیم زانومم جمع کرده بودم یه تیر که به چند جا کمونه کرده بود در حقیقت زورش گرفته شده بود این به زانوی من خورد و درد عجیبی زانوی من رو در بر گرفت که اگر این تیرکمون نکرده بود مستقیم خورده بود. کشکک زانوی من را به کل از بین می‌برد بغل دست من یکی از این رزمنده‌ها به نام محمدعلی الان حضور ذهن ندارم فامیلیشو از همشهریای خودم بچه قم بود این سالم‌ترین آدمی بود که در حقیقت کنار ما بود فقط یه تیر یا ترکش خورده بود به ماهیچه پاش سمت راست من طرف یکی از این رزمنده‌ها ترکش خورد به کیس‌خوشا بهش منفجر شد کلاً رونش رو از بین برد سمت چپ من یا آقای ترکش خورده بود یا تیز خورده بود تو سرش شهید نشده بود اما از زور درد بی اختیار فترات میزد. خوب حالا این اتفاقات افتاده زیر آتش سنگین دشمنم هستیم هیچ امدادگری نمی‌تونه بیاد کمک بکنه ولی خوشبختانه بعد از اینکه به حساب این درگیریا شروع شد نیروهای خودی خاکریز اولی رو ترک کردن اومدن خاکریز دوم دوم مستقر شده بودند که در حقیقت ۲۰۰ متر هم به ما نزدیکتر بود ولی به علت آتش سنگینی که دشمن رو سر نیروهای رزمنده میریخت هیچ کس نمیتونست از سنگر یا از پشت خاکریز بیاد بیرون برای امدادرسانی من همونطور که برگشتم. نگاه کردن به پام دیدم که خون زیادی داره ازم میره اما خب هیچ کاری هم نمی‌تونم بکنم و انسانم که زخمی میشه خونریزی می‌کنه آب به حساب تشنگی خیلی شدیدی بهش دست میده آبخوره پیدا می‌کنه و آبخوریه هنگام مجروحیتم باعث میشه خون رقیق بشه و خونریزی شدید بشه که من به این همکارم به این همرزم بغلی می‌گفتم یه ذره آب به من بده من تشنمه و اینا بنده خدا میگ بابا آب نخور خونریزی بیشتر میشه و اینقدر با مهربونی و با عطوفت با من برخورد میکرد میگفتش بیا چند تا پسته برات مغز کردم اینا رو بخور خون زیاد ازت رفته. ساعت یک و نیم که ما این اتفاق برامون افتاد تا فردا شبش ساعت یک و نیم یا ۱۲ ما زیر آتش تهیه دشمن بودیم آتش سنگین دعا می‌ریخت لذا هیچ امدادرسانی به ما نمی‌شد انجام بگیره و به ما کمک بکنن حول و حوش ۲۰ تا ۲۴ ساعت ما زیر آتش بودیم که اون گرمای شدید زمست تابستان جنوب و خونریزی شدید یه امدادگر به نام آقای عقیلیلی خدا رحمتش کنه ایشون شهید شدند پایین پای من بود من بهش گفتم آقای عقیلی پایین پای من خوابیدی. یه لطف بکن یه باند به این پای مچ پای من ببند خونریزی شدیده من در حقیقت خون زیادی ازم نره من دیدم که خیلی عادی یه بانک پرت کرد گفت من نمی‌تونم ببندم خودت ببند من تعجب کردم برگشتم یه نگاه بهش کردم با سختی می‌تونستم برگردم چون این ترکش‌ها وقتی می‌خورد خمپاره زمانی به هر قسمتی از بدن می‌خورد دیگه قدرت حرکت از شما می‌گرفت من برگشتم بهش نگاه کردم دیدم این بنده خدا خودش مچش از پای از در حقیقت مچ پاش توسط ترکش قطع شده و به یه پوستی آویزونه. که چند ساعت بعدشم بر اثر خونریزی شدید به درجه شهادت نائل گردید ما خب تو این مدتی که از ساعت تقریبا ۱۲ و نیم تا فردا شب ساعت یازدهم ۱۲ که آتش دشمن سنگین بود هیچکس نتونست به ما امداد کنیم یعنی نه به من به هیچ کدوم از این مجروحا و به حساب جانبازان شهدا نتونستن امدادرسانی کنند که بیارن عقب ما به علت تشنگی بیش از حد و واسطه خونریزی کرده بودیم و اینها حالمون خوب نبود تقریبا ساعت شش و نیم هفت بعد از ظهره. من هم داکی که دراز کشیده بودم و اینا کف زمین تیرها رو مشاهده می‌کردیم که کنار سرمون به خاک میخوره و اینا یا به این تپه‌های خیلی کوچیک خاکی می‌خوره می‌دیدیم و یک لحظه تو همین حال خودم بودم دیدم که تو اون منطقه جنگی اول پدرم دوم مادرم برادرم خواهرام و یه سری از دوستام به ستون یک از جلو من دارن رژه میرن و به من نگاه می‌کنند و لبخند میزنند. یعنی اینی که میگن انسان قبل از به حساب اینکه روح بدنش عروج بکنه و در حالت احتضار هست یه چند ثانیه‌ای تمام عزیزاشو یا عملکردشو مثل یه فیلم چند ثانیه جلوش رد میشن در حالت به حساب سکرات موت من این صحنه رو به چشم دیدم وقتی دیدم اینا دارن از جلوی من رد میشن و به من نگاه می‌کنند لبخندی میزنن فهمیدم که دیگه عمری به این دنیا ندارم و در حقیقت دارم شهید میشم. من یک آن یه خاطره‌ای به نظرم رسید که موقعی می‌خواستم بیام جبهه سر یک مسئله‌ای من یه خورده دل پدرمو شکستم و احساس کردم ازم یه خورده ناراضی شده لذا اونجا وقتی این صحنه رو دیدم دیدم که واقعاً دیگه رفتنی هستم و اینها نگاه به آسمون کردم گفتم خدایا اگر من عمرم ندارم عمر سر عمر من بکن تا من برگردم رضایت پدرمو به دست بیارم. بعد اگر شهید شدم یا به هر طریق کشته شدم دیگه هیچ مشکلی ندارم و با اینکه می‌دونستم شما حساب بکنید یه شخصی ۲۴ ساعت از ۵ ۶ قسمت بدن مجروح شده باشه خون ازش رفته باشه و توی گرمای آفتاب خوزستان یه شب تا صبح سپری کرده باشه چه حالی داره یعنی رفتنش صد درصده همینطور که خیلی از همرزم‌های ما شهید شدن تو همون فاصله خیلی هاشون بر اثر خونریزی خیلی هاشون بر اثر نرسیدن به موقع امداد که توان نداشتن با اون وضعیت آتش بیان امدادرسانی بکنند. به حساب به جانبازا و اینها من دستمو بلند کردم خدایا عمرم ندارم عمر سر عمرم بکن من تو اینجا شهید نشم تا برم رضایت پدرمو به دست بیارم بعداً اگر هر اتفاقی شهید شدم دیگه خیالم راحته و واقعاً رفتن من با این دعا کنسل شد و دعام درگاه حضرت حق مستجاب شد و خدا عمر به من دوباره به من داد و ساعت تقبا ۱۰: نیم شب بود دیگه اکثر صداها افتاده تک و توک ناله متوجه میشدیم ناله های رزمنده ها رو یا شهید شده بودند. یا به قول یار گفتنی دیگه حس و حال ناله کردن نداشتند و اینها بغل دستی من همین آقای محمدعلی میگم که بچه قم بود و خیابون آذر بود هر کجا هست یاد خوشش بخیر من دیگه از اون سال به بعد ندیدمش ایشون به من گفتش که محمدرضا من میرم عقب بزار آتیشا که افتاد سبک شد من سینه خیز میرم عقب و تقاضای کمک می‌کنم بیاد من بهش گفتم محمد علی تو خودت هم تیر خوردی تو ماهیچه پات ازت تیر خورده یا ترکش خورده خون زیادی ازت رفته فقط رفتی عقب. من تنها اینجا نیستم خیلی از جانبازان اینجا افتادن که مجروحن حالا اونایی که شهید شدند که هیچ حالا یه ساعت دو ساعت دیرتر عقب مسئله نیست اما خیلیا هستند که در شرف شهادتن و مجروح شدند و اینجا دارن ناله می‌کنند رفتی عقب یه موقع بر اثر خونریزی و اینا یا بر اثر به حساب ضعف مفردی که به انسان دست میده بر اثر خونریزی اهوش نری اینا رو از یاد ببری و گفت نه به خدا قسم من برسم عقب همه رو خبر می‌کنم که ایشون ساعت تقریباً ۹: نیم شب بود سینه خیز اومد عقب دیگه آتشام سبک شده بود آتش دشمن سبک شده بود. تقریبا سر و صداهای خود خوابیده بود و اومده بود عقب و خوشبختانه نیروهای خودمون همونطور که گفتم خاکریز اولی رو به حساب رد کرده بودند و خاکریز دوم مستقر شدند یعنی در حقیقت ۲۰۰ متر به ما نزدیک‌تر شده بودند و به امدادگرا گفته بود که آقا یه سری مجری اینجا افتادن همه یا شهید شدن یا مجروحند در حال شهید شدن هستند به داد اینا برسیم یه ربع ۲۰ دقیقه نیم ساعت از این مقدمه گذشت از رفتن آقای محمدعلی که گذشت ما دیدیم خبری نشد گفتیم ای داد بیدادیا خودش اهال رفته. یا اگر رسیده اونجا ضعف کرده دیگه چیزی نتونسته بگه اینام وضعیت بچه‌ها خبر ندارن دیدم نه ۲۰ دقیقه بعد نیم ساعت بعد دو نفر از عقب از پشت سر دارن میان مجروح کیه می‌خوایم کمک بکنیم در وهله اول وقتی رفتم گفتم که نکنه از نفرات دشمنم چون اون موقع این منافقینم خیلی فعالیت داشتن ستون پنجم خیلی فعالیت داشت تو جبهه‌ها خیانت می‌کرد به رزمندگان خیانت میکرد به کشور اسلامی ایران نکنه. از این منافقین هستند یا از این کسایی هستند که به حساب خودفروخته هستند و فارسی را خوب بلدند و ایرانی هستند اومدن تفحص بکنن ببینن اگر کسی مثلاً مجروح است و اینها تیله خلاص بزنند بکشند بعد دیدم نه خوب دقت کردم دیدم از پشت سر صدا میاد اومدن جلو و اینا گفتن مجبور من مجروح هستم و اینها اومدن منو گفت میتونی بیای گفتم اصلاً نمی‌تونم تکون بخورم گفت میتونیم کولت بکنیم گفتن اصلا من نمیتونم جابجا بشم درد دارم برید جانبازایی که یه خورده حالشون بهتره یا میتونن باهاتون همکاری کنن بیان عقب ببرید. رفتم سراغ اون بنده خودم یکی اینجا از تیر یا ترکش خورده تو سرش زنده است ولی خیلی درد داره اول کمک کنیم رفتن یکی دو سه تا از این به حساب جانبازهایی که می‌تونستن خودشون یه خورده همکاری بکنن اینا رو کمک کردن بردن عقب بعد برانکارد آوردند و ما رو گذاشتن تو برانکارد و آوردن عقب خوشبختانه اگر شهید هم دادیم تو این عملیات بعد از این عملیات و در خاتمه عملیات که تقریبا حول و حوش یک هفته طول کشید سه معذرت می‌خوام سه هفته طول کشید. باعث آزاد شدن به حساب بخش عظیمی از خاک کشور شد آزادسازی خرمشهر را در پی داشت و عرضم به حضورشان بخش عمده‌ای از به حساب خرمشهر و دشت آزادگان و آزادسازی شد و این خاطره‌ای بود از من که واقعاً قابل ذکر بود که یک انسان خودش مجروح باشه بعد از یک مجروح دیگه پرستاری بکنه حتی مثل مادری که برای بچش دل می‌سوزوند به من پسته دم میکرد پسته بخور خون حضرت رفته ضعف کرد یه خورده جون داشته باشی. که دیگه از اون خبر ندارم ولی امدادگر ما که آقای عقیلی بود گفتم باندو ببند این بنده خدا شهید شد و شهدای زیادی توی عملیات داشتیم ولی خب الحمدالله فتح و ظفرم در پی داشت این یه خاطره کوتاهی بود از این بنده حقیر که در جبهه‌ها خودم شاهد و ناظر اون بودم و امیدوارم مورد قبول همگان قرار بگیره والسلام خیلی ممنونم از آقای سریع من مبینا گلپری خاطره گیرنده. در خدمت آقای محمدرضا گلپری خاطره دهنده بودم امروز ۱۴ ۱۰ ۱۴۰۲ و این خاطره در منزل مسکونی آقای گلپرده سریع ضبط شد خیلی ممنون.

میهمان ما

علیرضا نقدی

کمدین

این یک واقعیت ثابت است که خواننده با آن پرت می شود چیدمان

cover
:
:
بعدی