فاطمه جناب
#اجتماعی_اقتصادی #دهه_۱۳۶۰ #تهران #کارمند #نقل_مستقیم«خانم! بخاری که خوردن ندارد!»
لینک فایل در کستباکس: کستباکس
لینک فایل در شنوتو: شنوتو
گردآوری شده و منتشر شده توسط گروه گفت سلام من اکرم آینهدار هستم دانشجوی تاریخ دانشگاه علامه طباطبایی امروز ۴ خرداد ماه ۱۴۰۲ خاطره در مورد لوازم خانگی های سهمیه بندی شده در دوران جنگ هستش از خانم فاطمه جنا. خاطرهتونو در مورد لوازم خانگی سهمیه بندی که اداره جات به شما میدادند و یا اینکه قرعه کشی میکردن و با دفترچه و یا کدی به شما اونا رو میدادند برای ما یه توضیحاتی بدین ممنونم با سلام خدمت دوستان من کارمند بودم بعد ما طبق قانون که تعاونی داشتیم کرده بودند که مثلا. چی بدم چه وقتی بدن چه روزی چه ماهی یه جنسی رو بهمون به خاطر نبودن و کمبود اجناس و گرونی اجناس زمان جنگ بود به خاطر همین میگفتم قرعه کشی میکنیم سهمیهبندی میکنیم به کی بدیم به کی ندیم چیکار کنیم بعد تو این وسطا مثلاً یه قرعه کشی هم داشتن که به اسم هر کی که میافتاد دیگه سهمیه بود بهش بدن و اینا. جناب اسمتو در اومده تو دفترچه با دفترچه تعاونی یه دونه بخاری بگیری خوشبختانه زمستونم بود من گفتم چقدر خوب ما اون موقع با علاءالدین زندگی میکردیم مثل الان خونه ها شوفاژ و این چیزا ما علاءالدین داشتیم گفتم خب خوبه یه دونه علادین میگیرم میبرم خونه بعد اومدیم با دو سه تا از دوستای دیگمون رفتیم فروشگاه که ببینیم که مثلاً من بخاری و بگیرم. رفتم پیش مسئول فروشگاه خودم معرفی کردم من جناب هستم اینم دفترچه تعاونیم اینم شماره تعاونیم اینجام که شما روی دیوار اعلامیه زدین که مثلاً جناب برنده یه دونه علاجی شده اومد نگاه کرد گفت بله لطف کنید علاءالدین بنده رو بدید آقای منو نگاه کرد گفت تموم شده منم گفتم مگه تموم شدنیه علادین میخوام. منم دیگه اون به قول معروف جوش آورده بودم گفتم من بیاید و برید من باید علاءالدینمو امروز بگیرم گفتن خانم حالا نیست تموم شده منم چشامو بستم و عصبانی شدم و فریاد زدم ای شما همتون همه رو دزدیدید و بردید و خوردید حالا یه علاءالدینی که به یه کارمند فکستنی افتاده دوستان اشاره میکردن جناب هیچی بابا من میخوام علاءالدینمو بگیرم. بعد رئیس تعاونی از طبقه چهارم صدای منو شنید اومد پایین گفت خانم چی شده گفتم من جناب هستم گفت خب گفتم اینم دفترچه تعاونی گفت بله گفتم اینجا روی این دیوار چی نوشته تو اعلامیه گفت هیچی نوشته مثلاً فاطمه جناب برنده یک عدد بخاری شده گفتم منم بخاریمو میخوام حرف بدی میزنم آقا گفت نه خیلی هم خوبه خب بریم حالا بخاری اومد به مسئولش گفت بخاری خانم بده گفت نیست گفت چرا نیست گفتم خب آقا خوردم دیگه گفت چی چی خوردن گفتن خب بخاری منه خوردن. خلاصه بیا برو بگیر و ببند هر کدومشون دیدن نه من دیگه از اون جوش آوردم گفتم من میرم پیش رئیس سازمان که چرا باید یه دونه بخاری فکستنی منم بخورم خلاصه اومدن و رفتن و انقدر. آخه آقا تو تابستون توی زمستون کی پنکه روشن میکنه که من روشن کنم من بخاری میخوام بخاری رو میخوام گرم کنم خونمو دید حرف درستی میزنم مونده بود خودش چیکار بکنه چیکار نکنه بالاخره با واسطه با واسطه این و اون و اونو ببینن منو راضی کردن که یه دونه پنکه بگیرم گفتیم خب حالا دیگه گفت خانم پنکه گرونترهها نرخ بیرونما الان بری بیرون باید ۴۰۰ تومن پنجه بخریم ما اینجا به تو ۲۵۰ تومن میدیم. بالاخره به جای.
میهمان ما
علیرضا نقدی
کمدیناین یک واقعیت ثابت است که خواننده با آن پرت می شود چیدمان