در حال آماده‌سازی تجربه شما...

حکیمه اسعد
میزبان
میزبان ما
دسته
#اجتماعی، #دهه_1350
قسمت
قسمت اول
مدت زمان
04:04 دقیقه
تاریخ
1403/08/12

حکیمه اسعد

#اجتماعی_سیاسی #دهه_۱۳۵۰ #شهر_سامان_چهارمحال_و_بختیاری #نقل‌_مستقیم
«گفتند باید دامن سورمه ای و بلوز سفید تهیه کنید!»

لینک فایل در کست‌باکس: کست‌باکس
لینک فایل در شنوتو: شنوتو

ادامه متن

گردآوری شده و منتشر شده توسط گروه گفت به نام خداوند سلام بنده محمد اسعد سامانی قرار هست از حکیم است که مادر بنده هستند خاطره ضبط کنند الان ساعت ۱۰ شب و امروز ۱۵ خرداد ۱۴۰۲. هم اکنون در خانه هستیم و در شهر سامان در استان چهارمحال و بختیاری بفرمایید ما به نام خدا من می‌خوام یه خاطره از کودکیم تعریف کنم از ورود فرح به شهر سامان چند ساله بودید اون زمان اون موقع من ۹ سالم بود و کلاس سوم ابتدایی بودم که تو مدرسه بهمون اعلام کردن. تاریخ ۸ خرداد ۵۶ بود که به ورود فرح بود یعنی یه دو روز قبلش به ما اعلام کردن فرح می‌خواد بیاد سامون مدیر مدرسه تو مدرسه معلما و اینا گفتن که قراره فرح بیاد سامان تو شهر اعلام میشد که ورود خانم فرح پهلوی است فکر کنم با بلندگو اعلام کردن. چون اون موقع تلویزیون و اینا که نبود همه نداشتن تلویزیون همه تلویزیون نداشتن رادیو فکر کنم با بلندگو داد می‌زدن تو شهر که فرح قراره بیاد بعد تو مدرسه بهمون گفتن گفتن که باید برید فرم تهیه کنید بعد ما رفتیم گفتم باید یه بلوزو دامن بپوشید چون شما پیشاهنگ هستید. اجباری بود که بله دامن سورمه‌ای وای بلوز سفید تهیه کنید و اون روز که فرح می‌خواد بیاد بپوشید قبلشو بیاید اینجا به استقبال فرح رفتیم با دختر عمو رفتیم یه مغازه‌ای بله کلاس بودیم با اون دخترم بزرگم که خواهرمون یکی دختر عمو که همکلاسم بود با هم رفتیم. مغازه لباس فروشی و یه یه دست لباس خرید و دامن یه دست من گرفتم یه دستم دخترم خریدم بعد اومدیم اون موقع هنوز شهر سامان روستا بوده یا تبدیل به شهر شده بود نه اون موقع تازه شهر شده بود فکر کنم یه سه چهار ساله بود که شهر شد درسته بعد دیگه. از توابع شهرکرد هنوز به حساب اینکه چند سال پیش به شهرستان شد و مستقل شد بله رفتیم خریدم ذوق می‌کردیم خوشحال سرودم یاد داده بودند که اون موقع که فرح میخواد بیاد ما اینو بخونیم سرود سروده را درست یادم نیست خاطرم نیست بعد دیگه روزی که فرح قرار میاد ما این لباس ها را پوشیدیم با ذوق و شوق. رفتی مدرسه و دیگه تمیز و مرتب بعد یه پرچمم داده بودن دستمون و رفتیم بردنمون از طرف مدرسه از طرف مدرسه بردنمون چیز همین استقبال خیابان اصلی اون موقع اسم خیابونه رم من یادم نیست که چی بود نمی‌دونم گذاشته بودند اونجا و. صف وایستادیم از اول خیابون تا بله بعد خیابونارم فرش پهن کرده بودن و خیلی حسابی دربار پهن کرده بود یا خودشون پهن کرده بودن مردم پهن کرده بودن رواج پیدا کرده که میگن از خونه‌های مردم جمع می‌کردن درسته. باشه صنعت فرش بافی باشه مردم یه قالی می‌فروختن اون موقع سریع می‌فروختن سریع می‌فروختن خرج مخارج خونه خونه زندگیشونو در بیارن یعنی اینکه خود ساکن ساکنین نبود از خودشون پهن کرده بودند کجا بودید ما رفتیم خیابون بالای خیابون وایسادیم کنار. خدمات کشاورزی ما را نگه داشتند به صف همه تا پایین خیابون همه صف کشیده بودند همه اهالی سامون اومده بودن آقا خانوم بچه پیر جوان بزرگ دختر پسر همه دیگه اومده بودن و خیلی هم ذوق می‌کردن و خیلی هم شادی می‌کردن و دیگه جمعیت شهر اون موقع یادم نیست چقدر بود ولی تازه شهر شده بوده بالاخره ما بچه بودیم فکر می‌کنیم مثلاً. الان جمعیت سامان بچه بودیم فکر میکردیم مثلا این جمعیت خیلی زیاده شاید از روستاهام اومده بودن که حتما بعد دیگه وایسادیم اونجا و فرح رسید و چه زمانی بله صبح اومدن و دیگه خیلی مردم ذوق می‌کردن خوشحال. زنا کل می‌کشیدن دست می‌زدن بعضیا حتی می‌رقصیدن جلوی فرح رقص محلی بوده مراسم شیرینی پخش می‌کردن شکلات. بعد دیگه من که پرچم دستمون بود و اینطوری تکون می‌دادم عبور کردن از سامانه یادم شدن یادم نیست پیاده شدن یا نه ولی ما دیدیم که اومده از جلومون رفت و ما هم پرچم‌ها رو تکون می‌دادیم دست تکون می‌دادیم و این سرودی که سرودرم تو ذهنم نیست همون اول سامان وایساده بودیم دیگه اومدن خب توقف اینه که شما سرتونو اجرا کنید فکر کنم چرا یکم. ادامه حرکت با ماشین و هتل گلهای سامان اونجا ازشون استقبال گرمی شد و سامان کنار رودخانه زاینده رودخانه خیلی از روستاییان رفته بودن اونجا و یکی از خاله های من که تو روستا ساکن هستند رفته بودن به استقبالش و خیلی چیز کرده بودند. روبوسی کرده بودن و اینا آره بعد دیگه فرح هم فراهم بهشون سکه داده بود و پسرشم لب شکری بود دیگه چیز کرده بود پسرش پسرش کوچیک بود بغلش بود کوچیک بود دیگه فرستاده بود رایگان بره بیمارستان چیز کنه عمل جراحی کنه و. دیگه همین بود خاطره بعد همراهشون کی بود همراه خانم پهلوی یا خانم تیبا ماشین که اهل چهارمحال بختیاری بود فکر کنم اینا بودن خیلی بودن خان و اینا حتماً بودن من بچه بودم درسته من فقط همینم یادمه که دیدم اومد از جلوی ما رد شد رفت و.

میهمان ما

علیرضا نقدی

کمدین

این یک واقعیت ثابت است که خواننده با آن پرت می شود چیدمان

cover
:
:
بعدی